تاریخ : شنبه, ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 11 ذو القعدة 1445 Saturday, 18 May , 2024
1
تعامل امام با خلفای هم عصر از دیدگاه دانشمندان اهل تسنن

مسئولیت های اجتماعی امام سجاد در عرصه اجتماعی

  • کد خبر : 1045
  • ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۵:۳۴
مسئولیت های اجتماعی امام سجاد در عرصه اجتماعی
هر یک از این مشکل ها، رویکرد متناسب خود را می طلبید و می بایست با درایت و از سر احساس مسئولیت با آنها برخورد می شد.در اینو نوشته قصد داریم مشکلات پیش روی امام در تعامل با خلفای اموی را از دیدگاه دانشمندان اهل تسنن مختصرا بررسی کنیم

مسئولیت پذیری اجتماعی امام سجاد  به منظور فهم رویکرد آن حضرت به مسئولیت های اجتماع و مانع های پیش رو می بایست به اجتماع آن روزگار نظری انداخت تا نوع واکنش های آن حضرت به خوبی شناخته و تحلیل شود. آنچه به طور خلاصه درباره حاکمان آن عصر می توان گفت، این است که آنان مصداق این گفته خداوند بودند که می فرماید:

فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات. (مریم: ۵۹)

پس از خود، جانشینانی و فرزندانی به جای گذاردند که نماز را تباه و از شهوت ها پیروی کردند.

اینان همان تابعان بودند که جانشین صحابه رسول خدا به شمار می آمدند. در چنین جامعه ای، امام علی بن الحسین علیه السلام با مشکل های مهمی روبرو بود:

۱٫ مظلومیت خاندان پیامبر و پیروان آنان و دور شدن از عرصه اجتماعی؛

۲٫ ستم حاکمان نا مشروع بر مردم

۳٫ بخل حاکمان به مردم و افزایش فقر و فلاکت توده مردم؛

۳٫ نزدیکی عالمان به حاکمان ستمگر و فراموش کردن مسئولیت های اجتماعی خود در امر به معروف و نهی از منکر؛

۵٫ ناآشنایی مردم با آموزه های دینی و در نتیجه، دور افتادن از آموزه های اسلامی و مکارم انسانی؛

۶٫ ترویج لاابالی گری و بی اعتنایی به حدود الهی در میان حاکمان و توده مردم؛

۷٫ توجیه عقیدتی و دینی رفتارهای انحرافی یاد شده از سوی عالمان بی دین؛

۸٫ شورش های پیاپی و پراکندگی جامعه اسلامی

هر یک از این مشکل ها، رویکرد متناسب خود را می طلبید و می بایست با درایت و از سر احساس مسئولیت با آنها برخورد می شد. برای پی بردن به منشأ این معضل به سه طبقه اجتماعی مؤثر و موجود آن زمان، یعنی حاکمان، عالمان و توده مردم و سرانجام، وضعیت خود اهل بیت در میان آنان نظری هر چند گذرا بیفکنیم.

وضعیت حاکمان

امام علی بن الحسین علیه السلام در عصری زیست که با چهار تن از خلفای اموی و مروانی معاصر بود؛ حاکمانی که هیچ گونه پای بندی به اصول اسلام نداشتند:

یزید بن معاویه

وی در سال شصت هجری به حکومت رسید. افزون بر همه کارهای ناشایستی که در کارنامه وی ثبت بود، در مدت چهار سال حکومتش، سه جنایت هولناک انجام داد که هیچ یک از خلفای پیش و پس از او چنین جسارتی نکرده بودند.

وی در سال اول حکومتش، امام حسین علیه السلام را که سید جوانان بهشت بود، با خاندان و یارانش به شهادت رساند و زنان و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را در اسارت از کوفه به دمشق برد. آن گاه که خاندان پیامبر را در برابرش دید، از روی کبر و غرور، آشکارا منکر وحی و رسالت شد و گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا    خبر جاء و لا وحی نزل 

(بنی) هاشم با حکومت بازی کردند، وگرنه خبری (از غیب) نیامد و وحی ای نازل نشده بود.

او در سال سوم حکومتش، دستور حمله به شهر مدینه را صادر کرد. در نتیجه، شمار زیادی از اصحاب پیامبر را به خاک و خون کشید و جنایت هایی کرد که زبان از گفتنش عاجز است؛ آن گونه که پس از مدت زمانی، چندین هزار فرزند نامشروع در این شهر مقدس به دنیا آمد. در همان سال، برای سرکوبی شورش ابن زبیر، خانه کعبه را در هم کوبید.

مروان بن حکم

وی فرزند حکم بن ابی العاص بود که به دستور پیامبر از مدینه به طایف تبعید شده بود و تا زمانی که دو خلیفه اول زنده بودند، اجازه بازگشت به شهر مدینه را نداشت. سرانجام عثمان، وی را به مدینه بازگرداند و مورد احترام قرار داد و دو دختر خود را به دو پسر حکم داد. شمس الدین ذهبی شافعی، برخی از کارهای مروان را چنین بر می شمرد: «وی کاتب پسر عمویش، عثمان (خلیفه سوم) بود و مهر حکومت در دستان وی بود، حال آنکه خیانت کرد و با این کار خود، مردم را علیه عثمان شوراند (تا عثمان کشته شد)، ولی خودش نجات یافت و با طلحه و زبیر (بهانه) طلب خون عثمان کرد. او در روز جنگ جمل، طلحه را کشت و باز نجات یافت. پس از آن (در زمان معاویه) حاکم مدینه شد. وی هر جمعه مردی (علی علیه السلام) را لعن می کرد. روزی به حسن بن علی و حسین بن علی علیهماالسلام گفت: شما اهل بیت ملعون هستید. حسن بن علی به وی پاسخ داد: مثل تویی چنین می گوید و حال آنکه پیامبر، پدرت را به هنگامی که تو در صلب او بودی، لعن کرد».(۱)

او با چنین پرونده ننگینی جز چندین ماه بر مردم حکومت نکرد، ولی پس از وی، چهار تن از فرزندانش بر مردم حکومت کردند که در خباثت کمتر از وی نبودند. دو تن از آنان معاصر امام سجاد علیه السلام بودند که به برخی از رفتارهای آنان اشاره ای گذرا می کنیم.

عبدالملک بن مروان

وی به مدت بیست سال به حکومت ظالمانه خود ادامه داد. تاریخ نگاران، جنایت های وی را به تفصیل بیان کرده اند. برای پی بردن به برخی از جنایت های وی، کافی است به کلام جلال الدین سیوطی شافعی که از محدثان بنام اهل سنت است، اشاره کرد. وی می نویسد: «او کسی است که پیش از رسیدن به حکومت، تظاهر به زهد و عبادت می کرد، ولی همین که به وی خبر دادند جانشین پدر شده است، در حالی که مشغول تلاوت قرآن بود، آن را کنار نهاد و گفت: «این آخرین دیدار ماست». او نخستین خلیفه ای است که بخل ورزید. او نخستین کسی بود که در اسلام حیله و مکر کرد. او نخستین خلیفه ای بود که از سخن گفتن مردم، نزد خلفا جلوگیری کرد. او نخستین کسی بود که از امر به معروف بازداشت و جلو آن را گرفت و سرانجام، وی نخستین کسی بود که مردم را برده و غلام پادشاه نامید». (۲).

سیوطی در ادامه می نویسد: «اگر از زشت کاری های عبدالملک جز حاکمیت بخشیدن به حجاج بن یوسف بر گرده مسلمانان نبود، کفایت می کرد؛ زیرا حجاج (عامل عبدالملک کسی بود که) صحابه پیامبر را خوار کرد و بر آنان شلاق زد و برخی را زندانی کرد و به برخی ناسزا گفت. او آن قدر از صحابه و تابعین کشت که به شمار نمی آید، تا چه برسد به غیر آنان. وی همان کسی است که بر گردن انس بن مالک و افراد دیگری از صحابه طناب انداخت تا آنان را خوار سازد. خدا بر او ترحم نکند و او را نبخشاید». (۳).

جنایت های حجاج چنان زشت و ننگین است که حتی شخصی همچون شمس الدین ذهبی که در به کار بردن برخی الفاظ درباره تابعین خودداری می ورزید، درباره او می نویسد: خداوند حجاج را در سال ۹۵ در کهن سالی هلاک کرد. وی بسیار ستمگر، دشمن اهل بیت، خبیث و بسیار خون ریز بود. (۴).

ولید بن عبدالملک
وی پس از عبدالملک به حکومت رسید که در خباثت کمتر از نیاکانش نبود. خلاصه کلام سیوطی درباره او این است که ولید بسیار ستمگر بود. سپس از عمر بن عبدالعزیز که خود از مروانیان بود، نقل می کند که گفت: «به خدا سوگند، ولید در شام، حجاج در عراق و عثمان بن حباره در حجاز و قره بن شریک در مصر، زمین را از ستم پر کرده اند». (۵).

وضعیت توده مردم
از آنجا که گفته اند: «الناس علی دین ملوکهم»؛ مردم در دین باوری و بی دینی تابع حاکمانند. (۶) وضعیت دین داری مردم آن عصر بهتر از حاکمان نبود. بررسی وضعیت دین داری مردم در مرکز سرزمین های اسلامی آن روز و محل نزول وحی و نخستین پایگاه دین توحیدی، یعنی مکه و مدینه، بهترین گواه بر وضعیت دین داری مردم در دیگر شهرهای اسلامی آن عصر است.

گزارشی که صاحب نظران در تاریخ و ادب عرب ارائه کرده اند، از وضعیت اسف بار فرهنگی آن عصر حکایت دارد. شوقی ضیف، از ادیبان و صاحب نظران معاصر عرب هنگام بررسی شعر و موسیقی در عصر اموی می نویسد:

«در بررسی ها از مراکز شعر در این عصر (عصر اموی)، در می یابیم که تنها در مدینه و مکه، در نتیجه ثروت هایی که حاصل کشور گشایی های لشکریان مسلمان بود، راحت طلبی و خوش گذرانی به مسلمانان روی آورد. موسیقی عربی با موسیقی فارس و روم درهم آمیخت و سبب پدیدار شدن اساسی جدید در آوازها و موسیقی ها گردید و شعرها نیز براساس همان تنظیم شد. انگار دو شهر بزرگ حجاز (یعنی مکه و مدینه) برای غنا و موسیقی بنا نهاده شده اند؛ به گونه ای که حتی زنان نیز برای شنیدن آوازه های زنان و مردان آواز خوان، مجالسی ترتیب می دادند که در کتاب الاغانی (ابوالفرج اصفهانی) گزارش های زیادی در این باره آمده است». (۷).

از این رو، شایسته است برای تبیین بیشتر کلام شوقی ضیف، به یک مورد از گزارش های ابوالفرج اصفهانی پرداخته شود. وی در شرح حال زنی آواز خوان به نام جمیله که مربی بسیاری از مردان و زنان آواز خوان عصر خود بوده است، می نویسد: «جمیله آهنگ حج کرده بود. بسیاری از آواز خوانان مشهور مدینه همچون: هیت، طویس، دلال، برد الفواد، نومه الضحی، فند، رحمه و هبهالله و گروهی از بزرگان به همراه زنان و نوکرانشان وی را بدرقه کردند. سیاط (یکی از آوازخوانان همراه) می گوید: وقتی جمیله حرکت کرد، پنجاه کنیز ترانه خوان به دستور اربابان خود سوار بر شتر شده، برای همراهی با جمیله حرکت کردند … یونس (یکی دیگر از آواز خوانان) می گوید: افزون بر این افراد سی تن دیگر از آواز خوانان نیز برای رفتن به حج [با او] همراه گشتند. این افراد که انواع و اقسام لباس های ظریف و عجیب و رنگارنگ بر تن داشتند، از مدینه رهسپار شدند. آنان چنان منظره جالب توجهی داشتند که مردم مدینه می گفتند ما چنین جمعی از مسافران نیکو منظر و با ملاحت به خود ندیده ایم. وقتی این گروه به مکه نزدیک شدند، از سوی شماری از مردم و آواز خوانان و شاعران آنجا همچون: سریج و غرییفی و ابن محرز گروهی از قبیله هذیل استقبال شدند.

جمیله در حالی وارد مکه شد که همه آواز خوانان مشهور با وی همراهی می کردند و جوانان مکه، از زن و مرد برای دیدن آنان از خانه ها بیرون آمدند. پس از اتمام حج نیز نزد جمیله و همراهانش آمدند و از آنان خواستند برای ایشان مجلسی برای گفت و گو و آواز ترتیب دهند، ولی وی نپذیرفت.

عمر بن ابی ربیعه (شاعر غزل سرای متوفا به سال ۹۳ ه. ق) به مردم گفت: هر که خواهان و دوست دار شنیدن آواز است، با اینان به سوی مدینه بیرون رود که من نیز با آنان خواهم رفت. از این رو، بسیاری با آنان به سوی مدینه حرکت کردند و در آنجا مورد استقبال ساکنان و اشراف مدینه از زن و مرد روبرو شدند.

بقیه مردم نیز جلو خانه خود جمع شدند و در انتظار گروهی که باز می گشتند، به تماشا نشستند».(۸) ابوالفرج اصفهانی آن گاه به بیان جزئیات مجالس آوازه خوانی جمیله برای تازه واردان و کسانی که به استقبالش آمده بودند، می پردازد. آنچه وی می گوید، گویای وضعیت فرهنگی و دینی حاکم بر دو شهر مهم جهان اسلام و دیگر شهرهای اسلامی است.

وضعیت عالمان دین

آنچه گذشت، مسئولیت عالمان دینی را در چنین شرایطی دو چندان می کند؛ زیرا وظیفه آنان ایستادگی در برابر خودکامگی افسار گسیخته حاکمان و راهنمایی مردم و پرهیز دادن آنان از گناهان است. در این میان، وقتی عالمان، وظیفه خود را نشناسند و به جای انجام فریضه امربه معروف و نهی ازمنکر، با حاکمان فاسق و فاسد هم نشین گردند، وضعیت توده مردم از آنچه گذشت، بهتر نخواهد بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:

دو گروه از امتم اگر اصلاح شوند، امتم اصلاح پذیرند و اگر آنان فاسد شوند، امتم نیز (به پیروی از آنان) فاسد گردند. آنان عالمان و حاکمان هستند. (۹).

بنابراین، فساد و تباهی مردم در عصر اموی بیش از آنکه متأثر از حاکمان باشد، از عالمانی تأثیر می پذیرفت که به دربار حاکمان جور روی آوردند و توجیه گر اعمال زشت آنان شدند. ابو عامر شعبی به خدمت حاکمان فاسقی، مانند عبدالملک بن مروان و حجاج درآمد و توجیه گر کردار زشت آنان شد. (۱۰) محمد بن مسلم بن شهاب زهری نیز از عالمان دربار عبدالملک و پسرش بود (۱۱) و دین خود را به دنیای حاکمان جور فروخت. ابوحازم که یکی از یاران و اصحاب پیامبر بود، در حضور سلیمان بن عبدالملک خطاب به زهری چنین گفت: «تا زمانی که بنی اسرائیل بر طریق درست بودند، حاکمان همواره خود را محتاج به عالمان می دانستند و عالمان برای حفظ دینشان از حاکمان گریزان بودند، ولی وقتی دیده شد که گروهی از مردمان پست، علم را فرا گرفتند و سراغ حاکمان رفتند، حاکمان، خود را از عالمان (عامل و درستکار) بی نیاز دیدند. در نتیجه، همه مردم (از حاکمان و توده مردم) به گناه روی آوردند. از این رو، (در گناهان) سقوط کردند و هلاک شدند. حال اگر این عالمان (حاضر)، علم خود را (از دنیاطلبی) حفظ می کردند، حاکمان از آنان حساب می بردند و بزرگشان می داشتند.

زهری گفت: گویا منظورت من هستم. ابوحازم گفت: همین که شنیدی». (۱۲)

کار این گونه عالمان به همین جا پایان نپذیرفت، بلکه به توجیه رفتار ناپسند حاکمان ستمگر و مردم زمانه خود پرداختند و گفتند:

لا تضر مع الایمان معصیه کما لا تنفع مع الکفر طاعه. (۱۳)

با ایمان (لفظی و زبانی) هیچ گناهی ضرر نمی رساند؛ هم چنان که با کفر هیچ طاعتی مفید نیست.

این گروه از عالمان که به «مرجئه» معروف بودند، توجیه گر جنایت های امثال عبدالملک بن مروان و حجاج و فساد و تباهی توده مردم شدند و تا حدی نیز موفق گشتند. ذهبی شافعی از قول عام زاهد، طاووس یمانی نقل می کند که می گفت: «من از برادران (مرجئه) عراقی خود در شگفتم که چگونه حجاج را مؤمن می دانند.» ذهبی در توضیح کلام طاووس می نویسد: «وی به مرجئه عراق اشاره دارد. همانان که عقیده داشتند حجاج با آن همه شقاوت و خون ریزی و دشنام به صحابه مؤمن، کامل الایمان است».

جایگاه اهل بیت در جامعه

با حاکم بودن چنان فضایی بر محیط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، بدیهی است که اهل بیت پیامبر به حاشیه رانده شوند، حتی وضعیت چنان اسف بار شود که با وجود برخی از اصحاب پیامبر در بین مردم، فرزندش، حسین بن علی علیه السلام و فرزندان و یارانش به فجیع ترین حالت ممکن شهید شوند. حتی خانواده اش را همچون زنان کافران در کوچه ها و خیابان ها به اسیری ببرند و پس از آن نیز شخصیت بزرگواری همچون علی بن ابی طالب علیه السلام بر فراز منبرها دشنام دهند. نوشته اند: «پس از قتل حسین علیه السلام و ولایت عبدالملک بن مروان، وی بر شیعه سخت گرفت و حجاج را بر آنان مسلط کرد. در این زمان، اهل عبادت و ظاهر الصلاح ها و حتی مدعیان دین داری به وی تقرب جستند؛ تنها به خاطر بغض و دشمنی با علی و دوست داری دشمنانش.» از این رو، روایت های فراوان در فضل دشمنان علی علیه السلام و پیشینه درخشان و مناقب آنان ساختند و روایت های زیادی نیز در ایراد بر علی علیه السلام و طعن و نسبت های زشت و ناروا به حضرت پراکندند تا جایی که جد اصمعی، یعنی عبدالملک بن قریب نزد حجاج رفت و گفت: «ای امیر، پدر و مادرم، حقم را ادا نکردند؛ زیرا مرا علی نامیدند و من شخصی فقیر و نیازمندم. به من صله ای بدهید. حجاج خندید و ولایت منطقه ای را به او بخشید». (۱۴).

نادانی چنان بر مردم حاکم بود که عبدالله بن هانی از قوم اود که از ملازمان حجاج بود، درباره افتخارات قبیله اش می گوید: «مردی از قبیله ما به لعن ابوتراب (علی علیه السلام) امر نشد مگر اینکه او و دو فرزندش حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام را نیز با او لعن کردند».(۱۵).

امام سجاد علیه السلام جایگاه اهل بیت را نزد مردم عصرش در پاسخ به مِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو، به روشنی بیان می کند. برخی تاریخ نگاران از جمله ابن سعد در طبقات، از مِنْهَالُ بْنُ عَمْرٍو نقل کرده است:

«نزد علی بن الحسین علیه السلام رفتم و گفتم: خدا تو را به صلاح نگه دارد. روزگار را چگونه می گذرانی؟ وی در پاسخ من فرمود: پیرمردی همچون تو را این مقدار بی خبر نمی بینم که نداند ما در این شهر چگونه می گذرانیم، ولی فرقی نمی کند که بدانی یا ندانی؛ زیرا برایت می گویم که چگونه ایم … موقعیت ما در میان این قوم همچون موقعیت بنی اسرائیل در زمان فرعون است که پسرانشان را می کشتند و زنان آنان را زنده نگه می داشتند. ما در حالی صبح می کنیم که می بینیم بزرگان قوم با دشنام بر منبرها به علی علیه السلام به دشنام ما اهل بیت علیهم السلام تقرب می جویند. این در حالی است که افتخارات قریش به واسطه ماست؛ زیرا قریش این را جزو برتری های خود بر عرب می داند که محمد صلی الله علیه و آله از آنهاست و فضیلتی جز این برای قریش نیست.

عرب نیز به همین فضیلت قریش اقرار دارد. خود عرب نیز بر عجم به واسطه محمد صلی الله علیه و آله برتری می جوید و آن حضرت را عامل افتخار خود بر عجم بر می شمرد. عجم ها نیز این فضیلت را برای عرب پذیرفته اند و عرب جز این افتخار دیگری ندارد تا به آن بنازد. حال اگر عرب راست می گوید که بر عجم فضیلت دارد و قریش نیز راست می گوید که بر کل عرب فضیلت دارد؛ زیرا محمد صلی الله علیه و آله از قبیله اوست، پس باید اعتراف کند که ما اهل بیت پیامبر بر کل قریش فضیلت داریم؛ زیرا محمد صلی الله علیه و آله از ماست و حال آنکه (دروغ می گویند؛ زیرا) حق ما را گرفته اند و برای ما حقی نمی شناسند. پس اگر نمی دانی، بدان که ما (اهل بیت پیامبر) هر روز چنین صبح می کنیم». (۱۶)

این گونه رفتار با اهل بیت پیامبر در حالی در آن جامعه رخ می داد که قرآن همه مسلمانان را به دوست داری اهل بیت علیهم السلام فرا خوانده بود.

ابن عباس، مفسر بزرگ قرآن می گوید: «وقتی آیه «قل لا أسئلکم علیه أجرا الا الموده فی القربی؛ بگو هیچ پاداشی از شما (بر انجام رسالت) نمی خواهم، جز اینکه نزدیکانم را دوست بدارید» (شوری: ۲۳) نازل شد، گفتند: ای رسول خدا! این نزدیکانت که دوست داشتن آنان بر ما واجب شده، کیستند؟ پیامبر فرمود: علی و فاطمه و دو فرزند آنان (یعنی حسن و حسین علیهماالسلام)».(۱۷)

همچنین پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرموده بود:

و الذی نفسی بیده لا یبغضنا اهل البیت رجل، الا ادخله الله تعالی النار. (۱۸)

سوگند به آن که جانم در دست قدرت اوست، کسی کینه ما اهل بیت را به دل نگیرد، مگر اینکه خداوند وی را داخل آتش (دوزخ) کند.

مردم در حالی از اهل بیت علیهم السلام دور شده بودند که پیامبر خدا به مردم چنین هشدار داده بود:

ستارگان، امان اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیتم، امان امت از اختلافند. پس اگر قبیله ای از عرب با آنان به مخالفت برخیزد، به اختلاف دچار شوند و سرانجام در حزب ابلیس قرار خواهد گرفت.(۱۹)

 

 

۱- سیر اعلام النبلاء، ج ۳، صص ۴۷۷ و ۴۷۸٫

۲- جلال الدین سیوطی شافعی، تاریخ الخلفاء، حلب دار القلم العربی، ۱۴۱۱ ه. ق، ص ۲۱۲٫

۳- همان، ص ۲۱۵٫

۴- سیر اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۴۳٫
۵- تاریخ الخلفاء، ص ۲۱۷٫

۶- ابن حجر عسقلانی شافعی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چ ۴، ج ۷، ص ۱۱٫

۷- شوقی ضیف، تاریخ الادب العربی، قاهره، دار المعارف، چ ۶، ج ۲، ص ۳۴۷٫

۸- ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ۱۴۱۸ ه. ق، چ ۲، ج ۴، صص ۳۶۷ و ۳۶۸٫
۹- جلال الدین سیوطی، جامع الصغیر، دارالفکر، ج ۲، ص ۱۰۱٫
۱۰- عامر بن شراحیل شعبی، متولد ۲۱ ه. ق است. وی در قیام عبدالرحمن بن اشعث حضور داشت، ولی سرانجام توبه کرد و در خدمت حجاج درآمد. او برای خوشایند حجاج، روایت های زیادی در نکوهش علی علیه السلام و یاران و شیعیانش جعل کرد. وی اصحاب علی علیه السلام را به شدت نکوهش می کرد. نمونه ای از این گونه برخورد را در سیر اعلام النبلاء (ج ۴، ص ۳۰۹) می توان دید.

۱۱- شمس الدین ذهبی شافعی در تذکره الحفاظ (جلد ۱، ص ۱۰۹)، می نویسد: هشام هفت هزار دینار بدهکاری زهری را پرداخت کرد و او نیز به تعلیم و تربیت فرزند هشام پرداخت و هم نشین هشام گردید.

۱۲- ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، قاهره، مؤسسه الحلبی، ج ۲، ص ۱۲۴٫
۱۳- ملل و نحل، ج ۱، ص ۱۲۵٫

۱۴- شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۴۴٫

۱۵- همان، ج ۴، ص ۶۱٫

۱۶- طبقات، ج ۵، ص ۱۱۳؛ تاریخ دمشق، ج ۴۱، ص ۳۹۶؛ تهذیب الکمال، ج ۲۰، ص ۳۹۹٫
۱۷- تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۱۰، ص ۳۲۷۳؛ زمخشری، تفسیر کشاف، ج ۴، ص ۲۲۰؛ فخررازی، تفسیر مفاتیح الغیب، ج ۲۷، ص ۱۶۸؛ ابی السعود، تفسیر ارشاد عقل السلیم، ج ۶، ص ۱۶؛ نسفی، تفسیر مدارک التنزیل، ج ۳، ص ۲۵۳؛ حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج ۸، ص ۳۱۱؛ قنوحی، تفسیر فتح البیان، ج ۸، ص ۳۱۱؛ میبدی، تفسیر کشف الاسرار، ج ۹، ص ۲۳؛ کرمانی، غرائب التفسیر، ج ۲، ص ۲۰۵۱٫
۱۸- جلال الدین سیوطی شافعی، تفسیر الدرالمنثور، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چ ۱۴۲۱،۱ ه. ق، ج ۷، ص ۳۱۰؛ آلوسی بغدادی، تفسیر روح المعانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج ۲۵، ص ۲۹٫
۱۹- حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ج ۳، ص ۱۴۹٫
 
 
 
لینک کوتاه : https://imamsajjad.ir/?p=1045

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.