تاریخ : شنبه, ۲۹ اردیبهشت , ۱۴۰۳ 11 ذو القعدة 1445 Saturday, 18 May , 2024
1
اشاراتی از دانشمندان اهل تسنن به شخصیت امام

امام سجاد از دیدگاه اهل تسنن

  • کد خبر : 1024
  • ۰۵ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۶:۵۲
امام سجاد از دیدگاه اهل تسنن
جايگاه علمي و حديثي ايشان بدين صورت است كه تمام صحاح ششگانه (صحيح بخاري، صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذي، سنن ابو داود، سنن نسائي، سنن ابن ماجه) و مسانيد اهل تسنّن از ايشان حديث نقل كرده اند.

امام سجاد يكي از وظايفي كه بر عهده شيعيان نهاده شده، «شناخت پيشوا و رهبر» مي باشد. در يك نگاه كلّي دو راه براي شناخت امام وجود دارد: از ديدگاه احاديث اهل تشيّع و از ديدگاه احاديث اهل تسنّن. در اين نوشتار سعي شده از ديدگاه اهل سنّت گوشه اي از شخصيت ممتاز امام سجاد عليه السلام به پيشگاه شما سروران گرامي تقديم شود.

«ذهبي» دودمان آن حضرت را اين گونه مي نويسد: علي فرزند حسين فرزند علي بن ابي طالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف مي باشد. [۱] . كنيه ايشان ابوالحسن، ابوالحسين، ابو محمّد و ابو عبداللّه است. [۲] . لقب ايشان زين العابدين، سجّاد، هاشمي، علوي، مدني، قرشي، علي اكبر [۳] و برخي ايشان را علي اصغر [۴] دانسته اند. به امام سجاد «ابن الخيرتين» نيز مي گويند، به خاطر اين كه پيغمبر فرمود: خداوند متعال از ميان بندگان خود، دو گروه را برگزيده است؛ از ميان عرب، قريش و از عجم، فارس را برگزيد. [۵] پدر بزرگوار امام سجّاد از قريش و مادر ايشان از ايران مي باشد، لذا به ايشان فرزند دو خير مي گويند. «ذوالثَّفنات» لقب ديگري است كه به آن حضرت داده اند. چرا كه ايشان بر اثر عبادت و نماز بسيار، جايگاه هاي سجده اش همانند زانوي شتر پينه بسته بود. [۶] . پدر بزرگوارش حسين بن علي و مادرش دختر يزدگرد سوم مي باشد. در نام مادرش اختلاف است برخي ايشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان ناميده اند. [۷] . آن حضرت در سال ۳۸ هجري در مدينه به دنيا آمد و در دوران خلافت وليد بن عبدالملك به شهادت رسيده و بدن مطهّرش در قبرستان بقيعكنار قبر عموي گرامي اش امام حسن مجتبي به خاك سپرده شد. [۸] در سال شهادت وي ميان مورّخان اختلاف است؛ برخي سال شهادت را ۹۲ [۹] ، ۹۳ [۱۰] ، ۹۴ [۱۱] ، ۹۵ [۱۲] ، ۹۹ [۱۳] و ۱۰۰ [۱۴] هجري مي دانند. سالي كه امام در آن رحلت نمود را سال «سنة الفقهاء» ناميدند به دليل اين كه در اين سال بسياري از فقهاي مدينه رحلت كردند. [۱۵] . امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حديث، از تابعين بوده [۱۶] و از طبقه دوم [۱۷] مي باشد ولي برخي ايشان را از طبقه سوم مي دانند. [۱۸] .

جايگاه علمي و حديثي ايشان بدين صورت است كه تمام صحاح ششگانه (صحيح بخاري، صحيح مسلم، جامع الصحيح ترمذي، سنن ابو داود، سنن نسائي، سنن ابن ماجه) و مسانيد اهل تسنّن از ايشان حديث نقل كرده اند. بخاري در كتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضي از مسائل تاريخي [۱۹] و مُسلم نيز در كتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فتن، ادب و ساير مسائل تاريخي از امام سجّاد عليه السلام حديث نقل كرده اند. [۲۰] . ذهبي مي نويسد: ايشان از بسياري از بزرگان حديث نقل كرده است: از پيامبر و امام علي بن ابي طالب به صورت مرسل، از حسن بن علي، حسين بن علي (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفيّه (امّ المؤمنين)، عايشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادي چون: محمّد بن علي (امام باقر)، زيد بن علي، ابو حمزه ثمالي، يحيي بن سعيد، ابن شهاب زهري، زيد بن اسلم و ابوالزناد از وي حديث نقل كرده اند. [۲۱] .

۱٫عبداللّه بن عباس وقتي كه امام رامي ديد، چنين مي گفت: «مرحباً بالحبيب ابن حبيب.» [۲۲] .

۲٫ سعيد بن مسيّب (م ۹۳ ه_.): «ما رأيتُ قطّ افضل من عليّ بن الحسين، ما رأيتُه ضاحكاً يوماً قطّ» [۲۳] در جاي ديگر مي گويد: «ما رأيتُ اورع منه». [۲۴] .

۳٫ نافع بن جُبير (م ۹۹ ه.): «كان عليّ بن الحسين رجلاً له فضل في الدّين» [۲۵] و در جاي ديگر خطاب به امام سجّاد عليه السلام مي گويد: «انت سيّد النّاس و افضلهم». [۲۶] .

۴٫ عمر بن عبدالعزيز (م ۱۰۱ ه.) بعد از رحلت امام، چنين گفت: «ذهب سراج الدّنيا و جمال الدّنيا و زين العابدين». [۲۷] .

۵٫ طاووس (م ۱۰۶ ه.): «رجل صالح من اهل بيت الخير»، «رجال صالح من اهل بيت النبوة» و «رجل صالح من اهل بيت طيب». [۲۸] .

۶٫ ابوفراس فرزدق (م ۱۱۰ ه.) در يكي از ايّام، هشام بن عبدالملك (قبل از خلافت وي) به زيارت خانه خدا آمده و قصد تبرّك جستن به حجرالاسود را داشت كه بر اثر ادحام جمعيت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشه اي از حرم رفته و از دور نظاره گر خيل جمعيت بوده كه ناگهان ديدند امام زين العابدين عليه السلام به طرف حجر الاسود مي رود و مردم به احترامِ ايشان راه را باز كرده و امام توانست حجر الاسود را استلام كند. يكي از اطرافيان هشام كه از دمشق آمده بود و آن شخص را نمي شناخت، از هشام پرسيد: اين شخص كيست؟ هشام با اين كه او را مي شناخت اظهار بي اطلاعي كرد. در اين هنگام فرزدق گفت: من او را مي شناسم و در وصف امام چنين سرود: هذاالذي تعرف البطحاء و طأته و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم هذا ابن خير عباد اللّه كلّهم هذا التّقيّ النّقيّ الّطاهر العَلَم… [۲۹] . عبدالرّحمن جامي (۸۹۸ ق.) اين جريان را چنين به نظم در آورده: پور عبدالملك بنام هشام در حرم بود با اهالي شام مي زد اندر طواف كعبه قدم ليكن از ازدحام اهل حرم استلام حجر ندادش دست بهر نظاره گوشه اي بنشست ناگهان نخبه نبيّ و ولي زين عُبّاد بن حسينِ علي در كساء بها و حلّه نور بر حريم حرم فكند عبور هر طرف مي گذشت بهر طواف در صف خلق مي فتاد شكاف زد قدم بهر استلام حجر گشت خالي زخلق راه و گذر شامي كرد از هشام سؤال كيست اين، با چنين جمال و جلال از جهالت در آن تعلّل كرد وز شناساييش تجاهل كرد گفت: نشناسمش، ندانم كيست مدني يا يماني يا مكّي است بوفراس، آن سخنور نادر بود در جمع شاميان حاضر گفت: من مي شناسمش نيكو زو چه پرسي، به سوي من كن رو آن كس است اين كه مكّه و بطحا زمزم و بوقبيس و خيف و منا حرم و حلّ و بيت و ركن حطيم ناودان و مقام ابراهيم مروه مسعي صفا حجر عرفات طيبه و كوفه كربلا و فرات هر يك آمد به قدر او عارف بر علوّ مقام او واقف… [۳۰] .

۷٫ ابن شهاب زُهَري (م ۱۲۳ يا ۱۲۴ ه.) كه يكي از شاگردان امام سجّاد عليه السلام مي باشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگي ياد مي كند؛ از جمله: «لم اُدرِك من اهل البيت افضل من عليّ بن الحسين»، [۳۱] «ما رأيت قرشيّاًافضل من عليّ بن الحسين.»، [۳۲] «كان اكثر مجالستي مع عليّ بن الحسين و ما رأيت احداً كان افقه منه»، [۳۳] «كان عليّ بن الحسين من افضل اهل بيته و احسنهم طاعة»، [۳۴] «مارأيت قرشيّاً افضل منه ولا افقه»، [۳۵] «ما رأيت قرشيّاً اورع منه ولا افضل»، [۳۶] «ما رأيت قطّ افضل من عليّ بن الحسين»، [۳۷] «ما رأيت هاشميّاً اعبد منه»، [۳۸] «ما رأيت هاشميّاً افضل من عليّ بن الحسين» [۳۹] و «عليّ بن الحسين اعظم الناس عليّ منّةً». [۴۰] .

۸٫ زيد بن اسلم (م ۱۳۶ ه.): «ما رأيت فيهم مثل عليّ بن الحسين». [۴۱] .

۹٫ ابو حازم مدني (م ۱۴۰ ه.): «ما رأيت هاشميّاً افضل من عليّ بن الحسين» [۴۲] «ما رأيتُ هاشميّاً افقه من عليّ بن الحسين». [۴۳] .

۱۰٫ يحيي بن سعيد (م ۱۴۳ ه.) نيز ايشان را يكي از فقهاي بنام مدينه مي دانست [۴۴] و درباره آن حضرت مي گفت: «افضل هاشميّاً رأيته بالمدينه»، [۴۵] «ما رأيت هاشميّاً قطّ افضل منه» [۴۶] و «كان افضل هاشميّاً ادركته». [۴۷] .

۱۱٫مالك بن انس (م ۱۷۹ ه.): «انَّ عليّ بن الحسين كان من اهل الفضل» [۴۸] و در جاي ديگر مي گويد: «لم يكن في اهل بيت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَة». [۴۹] .

۱۲٫محمد بن عمر واقدي (م ۲۰۷ ه.): «كان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ». [۵۰] .

۱۳٫عتبي (۲۲۸ ق.) «كان عليّ بن الحسين افضل بني هاشم». [۵۱] .

۱۴٫ علي بن مديني (م ۲۳۰ ه.): «يكي از اتقيا، پرهيزكاران و پارسايان، علي بن الحسين است.» [۵۲] .

۱۵٫محمد بن سعد بصري (م ۲۳۰ه.): «و كان عليّ بن الحسين ثقة مأموناً كثير الحديث عالياً رفيعاً ورعاً». [۵۳] .

۱۶٫ ابوبكر بن برقي (م ۲۴۹ ه.): «نسل الحسين كلّه مِنْ قِبَلِ ابنه عليّ الاصغر و كان افضل اهل زمانه…ما رأيت هاشميّاً افضل منه». [۵۴] .

۱۷٫عجلي (م ۲۶۱ ه.) «عليّ بن الحسين مدنيٌّ تابعيٌّ ثقةٌ و كان رجلاً صالحاً». [۵۵] .

۱۸٫ابن قتيبه دينوري (م ۲۷۶ ه.): «و كان خيّراً فاضلاً». [۵۶] .

۱۹٫ ابن واضح يعقوبي (م ۲۸۴ ه.): «كان افضل النّاس و اشدّهم عبادةً و كان يسمّي زين العابدين و يسمّي ايضاً ذا الثّفنات لما كان في وجهه من اثر السّجود و كان يصلّي في اليوم و الليلة الف ركعة و لمّا غسل وجد علي كتفيه جُلَب كجُلبِ البعير فقيل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام في الليل يدور به علي منازل الفقراء». [۵۷] .

۲۰٫ ابن عبد ربّه اندلسي (م ۳۲۷ ه.): «عليّ بن الحسين كان من افضل بني هاشم» [۵۸] و در جاي ديگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهيزكاري متّصف مي كند. [۵۹] .

۲۱٫ ابن حبّان (م ۳۵۴ ه.): «و كان من افاضل بني هاشم، من فقهاء اهل المدينة و عبّادهم، سيّدالعابدين في ذلك الزّمان» [۶۰] و در جاي ديگر مي گويد: «من فقهاء اهل البيت و افاضل بني هاشم و عبّاد المدينة». [۶۱] .

۲۲٫ ابن شاهين (م ۳۸۵ ه.): «علي بن الحسين، فردي ثقه و مطمئن مي باشد ولي از وي (در كتب صحاح) حديث كم نقل شده است.» [۶۲] .

۲۳٫ احمد بن علي بن منجويه اصفهاني (م ۴۲۸ ه.): «كان من افاضل بني هاشم و فقهاء اهل المدينةو عبّادهم». [۶۳] .

۲۴٫ ابو نعيم اصفهاني (م ۴۳۰ ه.): «زين العابدين و منار القانتين كان عابداً وفيّاً و جواداً حفيّاً». [۶۴] .

۲۵٫ ابن ابي الحديد معتزلي (م ۶۵۶ ه.): «كان الغاية في العبادة» [۶۵] و در جاي ديگر امام را از بزرگان و علماي بنام اهل بيت برمي شمارد. [۶۶] .

۲۶٫ ابو زكريا محيي الدّين نووي (م ۶۷۶ ه.): «اجمعوا علي جلالته في كلّ شي ء» [۶۷] .

۲۷٫ ابن خلّكان (م ۶۸۱ ه.): «عليّ بن الحسين احد الائمة الاثني عشر و من سادات التابعين…و كان من احسن الناس وجهاً و اطيبهم ارجاً». [۶۸].

۲۸٫ شهاب الدّين نويري (۷۳۳ ق.): «كان رحمه اللّه ثقة و رعاً مأموناً كثير الحديث من افضل اهل بيته و احسنهم طاعتاً». [۶۹] .

۲۹٫ شمس الدّين ذهبي (م۷۴۸ ه.): «مناقبه كثيرة من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله» [۷۰] و در جاي ديگر مي گويد: «و كان له جلالة عجيبة و حُقّ له واللّه ذلك فقد كان اهلاً للامامة العظمي لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و كمال عقله». [۷۱] .

۳۰٫ علاء الدّين مُغْلَطاي (م ۷۶۲ ه.): «وله من الفضل المتعالم ما ليس لأحدٍ». [۷۲] .

۳۱٫ يافعي (م ۷۶۸ ه.): «كان من احسن النّاس وجهاً و اطيبهم ريحاً قلت بل اطيبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً». [۷۳] .

۳۲٫ ابن كثير دمشقي (م ۷۷۴ ه.): «وكان عليّ بن الحسين بالمدينة محترماً معظّماً». [۷۴] .

۳۳٫ شمس الدّين محمد بن طولون، مورّخ دمشقي (م ۹۵۳ ه.): «و هو من سادات التابعين و من فقهاء و اتقياء المدينة و فضائل زين العابدين ومناقبه اكثر من أنْ تحصي». [۷۵] .

۳۴٫ ابن حجر عسقلاني (م ۸۵۲ ه.): «عليّ بن الحسين ثقة عابد فقيه فاضل مشهور». [۷۶] .

۳۵٫ ابن عماد حنبلي (م ۱۰۸۹ ه.): «سمّي زين العابدين لفرط عبادته و كان ورده في اليوم و الليلة الف ركعة الي أن مات». [۷۷] .

۳۶٫ خيرالدّين زركلي: «رابع الائمة الاثني عشر عند الامامية و احد من كان يضرب بهم المثل في الحلم و الورع». [۷۸] 

 

احترام به مادر

ابن خلّكان مي نويسد: با اين كه مادر وي كنيز بوده، زين العابدين بسيار به ايشان محبت و نيكي مي كرد تا آنجا كه به ايشان گفتند: تو برترين مردمي هستي كه به مادرت نيكي مي كني ولي چرا با وي سر يك سفره نمي نشيني؟ وي در پاسخ گفت: «از آن مي هراسم كه لقمه اي را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.» [۷۹] .

عبادت وي

مالك بن انس مي گويد: علي بن حسين در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند تا اين كه از دنيا رحلت كرد. لذا به ايشان «زين العابدين» مي گويند. [۸۰] . ابن عبد ربّه مي نويسد: هنگامي كه علي بن حسين آماده نماز مي شد، لرزه عجيبي وجودش را فرا مي گرفت. از ايشان در اين باره سؤال شد، فرمود: «واي بر شما! آيا مي دانيد كه من در برابر چه كسي مي خواهم بايستم و در برابر چه كسي مي خواهم مناجات كنم؟!» [۸۱] . ابي نوح انصاري مي گويد: روزي منزل علي بن حسين در حالي كه وي در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وي مي گفتند: يابن رسول اللّه! آتش. ولي ايشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش كردند. به وي گفتند: چرا خود را نجات ندادي؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از اين كار بازداشت.» [۸۲] . ابن سعد مي نويسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش زرد مي شد. علت امر از ايشان سؤال شد، فرمود: «آيا مي دانيد در برابر چه كسي مي خواهم بايستم؟!» [۸۳] . مالك بن انس مي گويد: هنگامي كه علي بن حسين احرام مي بست، لبيّك اللّهمّ لبيّك را قرائت كرد و در همان لحظه، بيهوش شده و از مركب خود به زمين افتاد. [۸۴] .

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: پدرم در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند. هنگام وفات گريان بود، به او گفتم: چرا گريه مي كنيد؟ پدرم فرمود: «اي فرزند! در روز قيامت هيچ ملك مقرّبي و هيچ نبيّ مرسلي باقي نمي ماند مگر اين كه خواست و مشيّت خداوند بر آنها حاكم است؛ اگر بخواهد، عذاب مي كند و اگر بخواهد، مي بخشد.» [۸۵] . همچنين امام باقر عليه السلام مي فرمايد: هنگامي كه سخن از مرگ و آخرت به ميان مي آمد، پدرم آنقدر گريه مي كرد كه از گريه ايشان تمامي اطرافيان مي گريستند. [۸۶] . طاووس مي گويد: شنيدم علي بن حسين در سجده چنين مي گفت: عُبَيدُكَ بفنائك مسكينك بفنائك فقير ياربّ سائلك بفنائك. طاووس مي گويد: اين جملات را حفظ كردم و هرگاه به مشكلي بر مي خوردم و اين دعا را مي خواندم، مشكلم حل مي شد. [۸۷] . زيد بن اسلم مي گويد: يكي از دعاهاي علي بن حسين اين است كه: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار كه ذليلم مي كنند.» [۸۸] .

كمك به فقرا

ابو حمزه ثمالي مي گويد: علي بن حسين شبانه مقداري غذا بر دوش خود گذاشته و در تاريكي شب به صورت مخفيانه به فقرا مي رساند و مي فرمود: «صدقه اي كه در تاريكي شب داده شود، غضب خداوند را خاموش مي كند.» [۸۹] . امام باقر عليه السلام مي فرمايد: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و مي فرمود: «خداوند، مؤمن گنه كارِ پشيمان را دوست دارد.» [۹۰] . محمد بن اسحاق مي گويد: مردم مدينه زندگي مي كردند و نمي دانستند معاش آنها از كجا تأمين مي شود؛ اما با رحلت علي بن الحسين غذاي شبانه آنان قطع شد. [۹۱] . شيبة بن نعامة

مي گويد: بعد از وفات علي بن حسين فهميده شد ۱۰۰ خانوار را در مدينه اداره مي كرد. [۹۲] با اين حال، امام سجاد عليه السلام يك درهم نيز از بيت المال براي خود استفاده نمي كرد. [۹۳] . عمر بن ثابت مي گويد: هنگامي كه علي بن حسين رحلت كرد، روي كمر آن حضرت پينه هاي زيادي بر اثر حمل غذا براي فقرا ديده شد. [۹۴] .

حلم و كرم

عبدالرّزاق مي گويد: كنيز علي بن حسين در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتي به كنيز نگاه كرد، كنيز گفت: خداوند متعال مي فرمايد: «والكاظمين الغيظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنيز در ادامه گفت: «والعافين عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. كنيز در ادامه گفت: «واللّه يحبّ المحسنين»امام فرمود: برو تو آزاد هستي. [۹۵] .

به ياد كربلا

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: از پدرم درباره بسيار گريستن وي سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نكنيد، يعقوب عليه السلام يكي از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وي (يوسف) گريست تا چشمانش سفيد شد در حالي كه نمي دانست زنده است يا مرده؛ اما من ديدم چهارده نفر از اهل بيت ما را در ظهر عاشورا ذبح مي كردند، آيا ناراحتي و اندوه آنان از قلب من بيرون خواهد رفت؟!» [۹۶] .

آنچه كه از ميان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پيرامون امام سجاد عليه السلام مطرح شده، ايشان يكي از شخصيت هاي بي نظير و برجسته فقهي، اخلاقي در دوران خويش بوده كه اين نكته در كلام شمس الدّين ذهبي كاملاً مشهود است. وي امام را به خاطر جايگاه والاي علمي، اخلاقي، تدبير و دورانديشي، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمين مي داند: «و كان له جلالة عجيبة و حُقّ له واللّه ذلك فقد كان اهلاً للامامة العظمي لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و كمال عقله.» [۹۷] .

 

 

مدارک و مآخذ

[۱] سير اعلام النبلاء،شمس الدين ذهبي،ج۴،ص۳۸۶٫

[۲] همان؛ موسوعة رجال الكتب التسعة، ج ۳، ص ۶۴؛ الجرح و التعديل، ابو حاتم رازي، ج ۶، ص ۱۷۸؛ الكني و الاسماء، دولابي، ج ۱، ص ۱۴۷؛ طبقات الحفّاظ، سيوطي، ص ۳۷؛ المقتني في سرد الكني، شمس الدين ذهبي، ج ۱، ص ۱۹۹؛ تهذيب الكمال، مزّي، ج ۱۳، ص ۲۳۶٫

[۳] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۶؛ العِبَر، شمس الدين ذهبي، ج ۱، ص ۸۳؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۶؛ النجوم الزاهرة، ابن تغري، ج ۱، ص ۲۲۹؛ وفيات الاعيان، ابن خَلَّكان، ج ۳، ص ۲۶۶؛ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج ۷، ص ۲۳۱؛ موسوعة رجال الكتب التسعة، ج ۳، ص ۶۴٫

[۴] الطبقات الكبري، ابن سعد، ج ۵، ص ۲۲۲٫

[۵] قال رسول اللّه: «للّه تعالي من عباده خيرتان فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس.» (وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۶۷؛ اكمال تهذيب الكمال مُغْلَطاي، ج ۹، ص ۳۰۴٫).

[۶] وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۷۴؛ صبحي الاعشي، قلقشندي، ج ۱، ص ۵۱۶؛ مروج الذهب، مسعودي، ج ۳، ص ۱۶۰؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبي، ص۲۲۶ ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد،ج۱۰،ص۷۹٫

[۷] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۶؛ وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۶۶؛ النجوم الزاهرة، ج ۱، ص ۲۹۳؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۶٫

[۸] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۶ و ۳۹۱؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۸؛ طبقات الحفّاظ، ص ۳۷؛ وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۶۹؛ مروج الذهب، ج ۳، ص ۱۶۹؛البداية و النّهاية،ابن كثير دمشقي،ج۹،ص۱۱۹٫

[۹] طبقات الحفّاظ، ص ۳۷؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص ۱۹۳؛ الوفيات، ابن قنفذ، ص ۱۰۰٫ [

[۱۰] موسوعة رجال الكتب التسعة، ج ۳، ص ۶۴؛ طبقات الحفاظ، ص ۳۷؛سيراعلام انبلاء،ج۴،ص۳۹۲٫

[۱۱] الكاشف، ج ۱، ص ۲۲۹؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدين ذهبي، ج ۲، ص ۲۳۱؛ العِبَر، ج ۱، ص ۱۸۳؛ وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۶۹٫

[۱۲] مروج الذهب، ج ۳، ص ۱۶۹؛ النجوم الزاهرة، ج ۱، ص ۲۲۹؛ البداية و النهاية، ج ۹، ج ۱۰۳٫

[۱۳] تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۳۰۳٫

[۱۴] موسوعة رجال الكتب التسعة، ج ۳، ص ۶۴؛ طبقات الحفّاظ، ص ۳۷٫

[۱۵] تاريخ الامم و الملوك، ابن جرير طبري، ج ۴، ص ۲۵؛ البداية و النهاية، ج ۶، ص ۱۰۳؛ الجامع في العلل و معرفة الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۲۷۲؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۵۰؛ اكمال تهذيب الكمال، ج ۹، ص ۲۹۶٫

[۱۶] ذكر اسماء التابعين، دارالقطني، ج ۱، ص ۲۴۸٫ «تابعي» به كسي گفته مي شود كه پيامبر را نديده، ولي اصحاب پيامبر را ديده است.

[۱۷] الطبقات، خليفة بن خياط، ص ۴۱۷؛ المعين في طبقات المحدثين، شمس الدين ذهبي، ص ۴۱؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۶؛ تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۱؛ النجوم الزاهرة،

[۲۱] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۶؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۷٫

[۲۲] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۶؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۱؛ الطبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۱۳؛ فضايل الصحابة، احمد بن حنبل، ج ۲، ص ۳۰٫

[۲۳] تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۳۰۳٫

[۲۴] حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۴۱؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۱؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۵؛ تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ۷۵؛ طبقات الحفاظ، ص ۳۷؛ العِبَر، ج ۱، ص ۸۳؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۴۰؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۲۱؛ تهذيب التهذيب، ج ۷، ص ۲۶۹؛ تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۴، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۱٫

[۲۵] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۴؛ المعرفة و التاريخ، ج ۱، ص ۳۰۰؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۸؛ سير اعلام النبلاء،ج۴،ص۳۸۸؛تهذيب التهذيب،ج۷،ص۲۶۹٫

[۲۶] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۶؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۷؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۱؛ صفة الصفوة، ج ۱، ص ۳۹۲؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۸؛ التذكرة الحمدونية، ابن حمدون، ج ۱، ص۱۱۰٫

[۲۷] در ادامه، اين جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزيز گفته شد: فرزندش محمد بن علي زنده است. وي براي امتحان و آزمايش امام باقر(ع) نامه اي به او نوشت كه امام در پاسخ، او را موعظه و بيم داد. ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج ۲،ص ۳۰۳٫

[۲۸] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۴٫

[۲۹] همان، ص ۱۸۰؛ الاغاني، ابوالفرج اصفهاني، ج ۱۵، ص ۳۲۷؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۵؛ وفيات الاعيان، ج ۶، ص ۹۵؛ صفة الصفوة، ج ۱، ص ۳۹۲؛ مرأة الجنان، يافعي، ج ۱، ص ۱۸۹؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۳؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۴۴؛ تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۸٫

[۳۰] مثنوي هفت اورنگ، عبدالرحمن بن احمد جامي، ص ۱۴۲ _ ۱۴۵٫

[۳۱] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۷؛ الجرح و التعديل، ج ۶، ص ۱۷۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۹٫

[۳۲] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۲ و ۱۵۶؛ المعرفة و التاريخ،فسوي،ج۱،ص۳۰۰؛صفة الصفوة،ج۱،ص۳۹۲؛ الكاشف، ج ۲، ص ۳۷؛ تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۲؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۷؛ تحرير تقريب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج ۳، ص ۳۹؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳،ص۲۳۸؛تهذيب التهذيب،ج۷،ص۲۶۹٫

[۳۳] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۷؛ تاريخ الخميس، ديّار بكري، ج ۲، ص ۳۱۳؛ تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ۷۵؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۵؛ المعرفة و التاريخ، ج ۱، ص ۳۰۰؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۱؛ العِبَر، ج ۱، ص ۸۳؛ صفة الصفوة، ج ۱، ص ۳۹۳؛ تهذيب التهذيب، ج ۷، ص ۲۶۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۹؛ تهذيب الكمال،ج۱۳،ص۲۳۹٫

[۳۴] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۷؛ طبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۱۵؛ تذكرة الحفاظ، ج ۱، ص ۷۵؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۹؛ تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۲؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۱؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۹٫

[۳۵] طبقات الحفّاظ، ص ۳۷٫

[۳۶] البداية و النهاية،ج ۹، ص ۱۱۰٫

[۳۷] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۰٫

[۳۸] اكمال التهذيب الكمال، ج ۹، ص ۲۹۸٫

[۳۹] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۷؛ المعرفة و التاريخ، ج ۱، ص ۳۰۰٫

[۴۰] البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۳٫

[۴۱] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۸، تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۳؛ تاريخ الكبير، ج ۶، ص ۲۶۷؛ المعرفة و التاريخ، ج ۱، ص ۳۰۰؛ تهذيب الكمال،ج۱۳،ص۲۳۹٫

[۴۲] تاريخ الاسلام، ج ۶، ص ۴۳۳؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۴۱؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۹؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۹؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۵٫ در بعضي از نسخه ها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ك العِبَر، ج ۱، ص ۱۸۳٫

[۴۳] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۷۰؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۴٫

[۴۴] اكمال تهذيب الكمال، ج ۹، ص ۲۹۸٫

[۴۵] الجرح و التعديل، ج ۶، ص ۱۷۸؛ تاريخ الكبير، ج ۶، ص ۲۶۶ و ۲۶۷٫

[۴۶] موسوعة اقوال الامام احمد بن حنبل،ج۳،ص۳۵٫

[۴۷] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۹؛ طبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۱۴؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۶؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۰؛ تهذيب التهذيب، ج ۷، ص ۲۶۹؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۸٫

[۴۸] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۸؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۴؛ الطبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۱۵؛ المعرفة و التاريخ، ج ۱، ص ۳۰۰؛ تاريخ ابوزرعه دمشقي، ج ۱، ص ۴۰۶؛تهذيب الكمال،ج۱۳،ص۲۳۸٫

[۴۹] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۵۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۹؛ البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۰؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۳۹؛ تهذيب التهذيب،ج ۷، ص ۲۶۹؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۸۹٫

[۵۰] البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۱۰٫

[۵۱] اكمال تهذيب الكمال، ج ۹، ص ۳۰۳٫

[۵۲] همان، ص ۳۰۴٫

[۵۳] الطبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۲۲٫

[۵۴] تاريخ دمشق، ح ۴۴، ص ۱۶۰؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۰۹؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۴۰٫

[۵۵] تاريخ الثقات، عجلي، ص ۳۴۴؛ معرفة الثقات عجلي، ج ۲، ص ۱۵۳؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۰؛ تهذيب التهذيب، ج ۷، ص ۲۶۹؛ تهذيب الكمال، ج ۱۳، ص ۲۴۰٫

[۵۶] المعارف، ص ۲۱۵٫

[۵۷] تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۳۰۳٫

[۵۸] عقد الفريد، ج ۳، ص ۱۵۳٫

[۵۹] همان، ج ۶، ص ۱۲۸٫

[۶۰] كتاب الثقات، ج ۵، ص ۱۵۹ و ۱۶۰٫

[۶۱] مشاهير علماء الامصار، ابن حبّان، ص ۱۰۴٫

[۶۲] تاريخ اسماء الثقات، ابن شاهين، ص ۲۰۶٫

[۶۳] رجال صحيح مسلم، ج ۲، ص ۵۳٫

[۶۴] حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۳٫

[۶۵] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج ۱، ص ۲۷٫

[۶۶] همان، ج ۱۲، ص ۲۵۴٫

[۶۷] تهذيب الاسماء و اللغات، نووي، ج ۱، ص ۳۱۴٫

[۶۸] وفيات الاعيان، ج ۳، ص۹۵ و ۲۶۶٫

[۶۹] نهاية الارب، نويري، ج ۲۱، ص ۳۲۴٫

[۷۰] العِبَر، ج ۱، ص ۸۳٫

[۷۱] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۸٫

[۷۲] اكمال تهذيب الكمال، ج ۹، ص ۲۹۸٫

[۷۳] مرآة الجنان، ج ۱، ص ۱۸۸٫

[۷۴] البداية و النهاية، ج ۹، ص ۱۰۹٫

[۷۵] الائمة الاثني عشر، ابن طولون، ص ۷۵ _ ۷۸٫

[۷۶] تحرير تقريب التهذيب، ج ۳، ص ۳۹٫

[۷۷] شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۴٫

[۷۸] الاعلام، ج ۴، ص ۲۷۷٫

[۷۹] وفيات الاعيان، ج ۳، ص ۲۶۹؛ شذرات الذهب، ج ۱، ص ۳۷۵، الائمة الاثني عشر، ص ۷۷؛ النجوم الزاهره، ج ۶،

ص ۲۲۹٫

[۸۰] العِبَر، ج ۱، ص ۸۳٫

[۸۱] عقدالفريد، ج ۳، ص ۱۶۹؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۲؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۲٫

[۸۲] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۱؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۲٫

[۸۳] الطبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۱۶؛ تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۲؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۳٫

[۸۴] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۳؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۲٫

[۸۵] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۳٫

[۸۶] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۳٫

[۸۷] همان، ص ۱۶۴، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۳٫

[۸۸] اللهم لاتكلني الي نفسي فاعجز عنها، فلاتكلني الي المخلوقين فيضيعوني. (تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۵؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۶).

[۸۹] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۶؛ سيراعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۳٫

[۹۰] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۶٫

[۹۱] همان؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۳٫

[۹۲] الطبقات الكبري، ج ۵، ص ۲۲۲؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۶، تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۷٫

[۹۳] تاريخ دمشق،ج۴۴،ص۱۶۱؛سيراعلام النبلاء،ج۴،ص۳۹۱٫

[۹۴] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۷؛ سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۳؛ حلية الاولياء، ج ۳، ص ۱۳۶٫

[۹۵] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۹؛ آل عمران / ۱۳۴٫

[۹۶] تاريخ دمشق، ج ۴۴، ص ۱۶۸٫

[۹۷] سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۳۹۸٫

لینک کوتاه : https://imamsajjad.ir/?p=1024

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.